• وبلاگ : * گلنار *
  • يادداشت : آشفته حالي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 21 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حسين 

    سلام

    ترانه ،اين همه اشفته حالي را ، مي گشتم. دلم هوس شنيدنش را كرده بودو لبم تمناي خوندن، يه چيزايي يه وقتايي ياد ادمي ميفته ، فقط اونو مي خواد . نه كم نه بيش،گاها اينگونه ياد افتادن ها كلا فه ام مي كند. تا بيابم و ارام شوم و گرنه چندين روز ملولم. اريبدنبال ان بودم كه گوگل منو كشوند به وبلاگت، و مطلب( دير زمانيست) را ديدم.. زيبا بود و در عين عميق بودن لطيف. شايد... چرا ؟ و اگر گويم انعكاس نوشته نويسنده را صد چندان كند و ميگويم.

    ما انسانها خود سانسوريم ، بماند سانسور هاي بروني، اري خود سانسوريم . در ميان ما موجود زن بيشتر و بيشتر. ،خود سانسوري ؟ چه بگويم؟ هراس از نا شناخته هايي از اعماق درونش كه انچنان درهم يچيدتش كه فكر ش را نمي تواند يا نمي خواهد ، از روزمرگيها فرا تر فرستد. حاظر است در حال بماند يا فروتر بينديشد كه مبادا اون هراس هاي ناشناخته كه حاصل يك دوره افرينش هست،به سراغش نايد.

    كوتاه سخن. اينكه نه زن خود را شناخته و نه تونسته خود را نه به ديگران حتي به فرزندان دخترش نيز بشناساند.

    كه چگونه مي انديشد.؟

    احساس هايش چيست؟

    در نهايت منجر ميشود كه با چنين غر زدني ، اين ميراٍث را كه به حد كافي در وراثت و خونش جريان دارد از طريق محيط نيز به فرزند انتقال دهد.

    ما بدبختيم . بدبخت.

    زن موجود بدبختي است.( اين سخن اكٍثر مادران است)

    . مطلب جالبي بود از اينكه ،شكسته اون مرز خود سانسوري را و اورده بر قلم نيازش ر ا.

    از ميان زنها مي تواني فروغ را كه قدم به جنگل مبهم هراس هاگذاشته و از خود بعنوان زن سخن گفته.