• وبلاگ : * گلنار *
  • يادداشت : عاشق بودن
  • نظرات : 0 خصوصي ، 12 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    من که رفتم بنويسيد دمش گرم نبود
    بنويسيد صدا بود ولي نرم نبود

    بنويسيد که باران به خيابان برخورد
    بنويسيد که مردي به زمستان برخورد

    خانه در خاک و خدا داشت ، تماشايي بود
    بنويسيد دو خط مانده به تنهايي بود

    بنويسيد که با ماه ،کبوتر مي چيد
    از لب زاغچه ها بوسهء باور مي چيد

    بنويسيد که با چلچله ها الفت داشت
    اهل دل بود وَ با فاصله ها نسبت داشت

    لالهء وا شده را خوب تماشا مي کرد
    با گل گاوزبان روزهء دل وا مي کرد

    دلش از زمزمهء نور عطش مي باريد
    ريشه در ماه ، ولي روي زمين مي جوشيد

    بنويسيد زبان داشت ولي لال نشد
    بنويسيد که پوسيد ولي کال نشد

    پُرِ طوفان غزل بود ولي سيل نداشت
    بنويسيد که دل داشت ولي ميل نداشت

    پنجه بر پنجرهء روشن فردا مي زد
    وسعت حوصله اش طعنه به دريا مي زد

    به ملاقات سپيدار و کبوتر مي رفت
    گاه با بال و پر چلچله ها ور مي رفت

    وقتي از چارجهت پنجه پاييز افتاد
    او به فرمول فروپاشي گل پاسخ داد

    بنويسيد به قانونِ عطش ، آب نداد
    و کسي کودک احساسش را تاب نداد

    سرد و سرما زده از سمت کوير آمده بود
    کودکي بود که در هياتِ پير آمده بود

    تا صداي دل خود چند تپش فاصله داشت
    گاه با فلسفهء عشق کمي مسئله داشت

    سيب مي خورد ولي نيمه شب قي مي کرد
    گل نشين بود ولي خوب ترقي مي کرد

    کوه غم بود ولي چند بلا صبر نداشت
    طاقت ديدن خورشيد پس ابر(عج) نداشت